نظريه ي جامعه شناسي تا ميانه ي قرن بيستم
ظهور جامعه شناسي در هاروارد را مي توان با ورود پياتريم سوروکين در سال 1930 به اين دانشگاه مقارن دانست (جانستون، 1995). زماني که سوروکين وارد هاروارد شد، گروهي با عنوان جامعه شناسي درآن جا وجود نداشت؛ اما
نويسندگان: جورج ريتزر
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده
ظهور هاروارد، اتحاديه ي آيوي و کارکردگرايي ساختاري
ظهور جامعه شناسي در هاروارد را مي توان با ورود پياتريم سوروکين در سال 1930 به اين دانشگاه مقارن دانست (جانستون، 1995). زماني که سوروکين وارد هاروارد شد، گروهي با عنوان جامعه شناسي درآن جا وجود نداشت؛ اما پس از پايان اولين سال حضورش، اين گروه سازمان گرفت و او به رياست آن برگزيده شد. گرچه سوروکين يک نظريه پرداز جامعه شناختي بود و تا دهه ي 1960 آثار خود را پيوسته به چاپ مي رساند، اما جاي تعجب است که امروزه کمتر توجهي به کارهاي او مي شود. نظريه پردازي هاي او از آزمون زمان چندان موفق بيرون نيامدند. اهميت ماندگار سوروکين را بايستي در برپايي گروه جامعه شناسي هاروارد و استخدام تالکوت پارسونز (که مربي اقتصاد در هاروارد بود) به عنوان مربي جامعه شناسي جستجو کرد. پارسونز به دليل معرفي نظريه پردازان اروپايي به مخاطبان آمريکايي و نيز به خاطر نظريه هاي جامعه شناختي خاص خود و از آن جا که بسياري از دانشجويانش بعدها به نظريه پردازان مهمي در رشته ي جامعه شناسي تبديل شدند، به چهره ي مسلط جامعه شناسي آمريکا بدل گشت.تالکوت پارسونز (1979-1902)
گرچه پارسونز تعدادي از مقالاتش را در همان اوايل فعاليتش به چاپ رساند، اما سهم عمده ي او در سال هاي اوليه به خاطر نفوذي بود که بر دانشجويان تحصيلات تکميلي داشت؛ بسياري از اين دانشجويان بعدها به نظريه پردازان برجسته اي در جامعه شناسي بدل شدند. مشهورترين آنها رابرت مرتون بود که دکترايش را در سال 1936 دريافت کرد. او خيلي زود به نظريه پرداز مهمي تبديل شد و کانون نظريه پردازي سبک پارسونزي را در دانشگاه کلمبيا پايه گذاري کرد. در همان سال (1936) کينگزلي ديويس نيز دکترايش را اخذ کرد و با همکاري ويلبرت مور (که دکترايش را در 1940 از هاروارد گرفت) يکي از آثار مهم نظريه ي ساختي - کارکردي را به رشته ي تحرير درآورد، نظريه اي که قرار بود به محصول عمده ي پارسونز و پارسونزگرايان تبديل شود. اما نفوذ پارسونز محدود به دهه ي 1930 نبود؛ او به طرز چشمگيري تا دهه ي 1960 هم چنان دانشجويان برجسته اي را به جامعه ي علمي تحويل مي داد.سال 1937 نقطه ي عطفي براي پارسونز و نظريه ي جامعه شناختي آمريکا بود؛ او در اين سال کتاب ساختار کنش اجتماعي را به چاپ رساند. اين اثر به چهار دليل عمده از اهميت بالايي در نظريه ي جامعه شناختي آمريکا برخوردار شده بود. نخست اين که، نظريه پردازي کلان اروپايي را به قشر وسيعي از مخاطبان آمريکايي معرفي نمود. قسمت اعظم اين کتاب به دورکيم، وبر و پارتو اختصاص داده شده است. تفسيري که پارسونز از اين نظريه پردازان به عمل آورد، تصوير آنها را در جامعه شناسي آمريکا براي سال هاي زيادي شکل داد.
دوم آن که، پارسونز با وجود تأکيدش بر کارهاي دورکيم، وبر و حتي پارتو، تقريباً هيچ توجهي را به مارکس و زيمل نشان نداد (لوين، 1991). در نتيجه، نظريه ي مارکسيستي هم چنان به طور گسترده اي از جامعه شناسي مشروع به دور ماند.
دليل سوم اين که، کتاب ساختار کنش اجتماعي، نظريه پردازي جامعه شناختي را به عنوان يک فعاليت جامعه شناختي مشروع و مهم مطرح کرد. نظريه پردازي هايي که از آن زمان تا به حال در ايالات متحده صورت گرفته اند، به کار پارسونز بسيار مديون هستند (ليدز، 2000).
سرانجام آن که، پارسونز نظريه هاي جامعه شناختي خاصي مطرح کرد که بر جامعه شناسي تأثير شگرفي گذاشتند. او در آغاز کارش، در نظر همگان و حتي خودش، به عنوان نظريه پرداز کنش در نظر گرفته مي شد (جويز، 1996). چنين به نظر مي رسيد که او بر روي کنشگران و انديشه ها و کنش هاي آنها تمرکز دارد. اما در اواخر اين کتاب، و به طور روز افزوني در کارهاي بعدي اش، بيشتر به يک نظريه پرداز ساختي - کارکردي شبيه شده است که بر نظام هاي فرهنگي و اجتماعي کلان مقياس تأکيد مي ورزد. هر چند پارسونز استدلال مي کرد که بين اين نظريه ها تناقضي وجود ندارد، اما بيشتر به عنوان يک کارکردگرايي ساختاري و نماينده ي عمده ي اين نظريه معروف شده است، نظريه اي که بر جامعه شناسي تسلط يافت و موقعيتش را تا دهه ي 1960 هم چنان حفظ کرد. قدرت نظري پارسونز و کارکردگرايي ساختاري در ترسيم روابط بين نهادها و ساختارهاي اجتماعي کلان مقياس نهفته است.
اظهارات عمده ي پارسونز درباره ي نظريه ي ساختاري - کارکردي اش، در اوايل دهه ي 1950 و در قالب چند اثر مطرح شدند که مهم ترين آنها نظام اجتماعي (1951) بود (باربر، 1994). او در اين اثر و آثار ديگرش تمام فکر و ذهن خود را به ساختارهاي جامعه و روابط آنها با يکديگر معطوف کرده بود. اين ساختارها به حمايت متقابل و به حرکت در راستاي نوعي تعادل پويا گرايش دارند. تأکيد اصلي او بر چگونگي حفظ نظم در بين عناصر گوناگون جامعه بود (رانگ، 1994). به نظر پارسونز دگرگوني يک فرايند نظام مند است، و او (1966، 1971) سرانجام به نوعي ديدگاه نوتکاملي درباره ي دگرگوني اجتماعي روي آورد. پارسونز نه تنها به خود نظام اجتماعي بلکه به روابط آن با ديگر نظام هاي کنش بويژه نظام هاي فرهنگي و شخصيتي نيز توجه داشت. اما ديدگاه اساسي او درباره ي روابط بين نظام ها، اساساً با نظرش راجع به روابط درون نظام ها يکي بود؛ بدين معنا که هر دو رابطه بر مبناي انسجام، توافق و نظم تعريف مي شدند. به عبارت ديگر، ساختارهاي اجتماعي مختلف، کارکردهاي مثبت گوناگوني براي يکديگر به ارمغان مي آورند.
بنابراين روشن است که چرا پارسونز را بيشتر يک کارکردگراي ساختاري مي نامند. هم چنان که بر آوازه ي او افزوده مي شد، قدرت نظريه ي ساختاري - کارکردي هم در ايالات متحده فزوني مي گرفت. گرچه کار پارسونز هسته ي مرکزي اين نظريه را تشکيل مي داد، اما دانشجويان و پيروان او نيز در گسترش اين نظريه و سلطه ي آن در ايالات متحده سهيم بودند.
هر چند پارسونز در تاريخ نظريه ي جامعه شناسي در ايالات متحده نقش مهم و مثبتي را ايفا کرده است، اما کار او پيامدهاي منفي نيز در پي داشت (هولتون، 2001). نخست اين که، تفسيرهايي که او از نظريه پردازان اروپايي ارائه داد، ظاهراً بيش از آن که جهت گيري هاي آنها را بيان کرده باشد، جهت گيري نظري خود او بوده است. بدين ترتيب، بسياري از جامعه شناسان آمريکايي در ابتدا با تفسيرهاي نادرستي درباره ي استادان اروپايي روبرو شدند. دوم آن که، همان گونه که پيش تر ذکر شد، پارسونز در اوايل کارش مارکس را ناديده گرفته بود، و در نتيجه عقايد مارکس براي سال هاي زيادي در حاشيه ي جامعه شناسي باقي مانده بود. سوم اين که، نظريه ي خود پارسونز با آن که طي سال هاي متمادي توسعه يافته بود، چند ضعف جدي داشت. اما با وجود اين، تفوق پارسونز در جامعه شناسي آمريکا منتقدانش را براي سال هاي زيادي خاموش و زمين گير کرده بود. از اين رو ضعف هاي نظريه ي پارسونز و عموماً کارکردگرايي ساختاري خيلي دير بر ملا شدند.
براي دستيابي به يک بينش گسترده تر درباره ي تحولات گروه هاروارد، بهتر است به اوايل دهه ي 1930 و تحولات جاري در آن زمان برگرديم و به ديگر چهره ي عمده ي گروه هاروارد، يعني جورج هومنز بپردازيم.
جورج هومنز (1989-1910)
جورج هومنز يک بوستوني ثروت مند بود که درجه ي ليسانس خود را در سال 1932 از هاروارد دريافت کرد (هومنز، 1984، 1962؛ همچنين رجوع کنيد به بل، 1992). در نتيجه ي رکود اقتصادي بزرگ شغلي پيدا نکرد، اما يقيناً به بي پولي دچار نشد. در پاييز 1932 فيزيولوژيستي به نام ال.جِي. هِندرسون درسي را درباره ي نظريه هاي ويلفردو پارتو ارائه مي داد؛ از هومنز نيز براي حضور در اين کلاس ها دعوت به عمل آمد که او پذيرفت. (پارسونز نيز در اين سمينارها حضور داشت.) توصيف هومنز درباره ي گرايش و شيفتگي اش نسبت به پارتو، به خوبي نشان مي دهد که چرا نظريه ي جامعه شناختي آمريکا تا اين حد محافظه کارانه و ضد مارکسيستي بود:من شيفته ي پارتو شدم، زيرا او آن چه را که آمادگي پذيرفتنش را داشتم برايم فراهم آورده بود ... مي گويند که جامعه شناسي نوين کوششي است براي پاسخ به استدلال هاي انقلابيون. من به عنوان يک بوستوني جمهوري خواه که خانواده ي نسبتاً ثروت مند خود را طرد نکرده بودم، در طول دهه ي سي احساس مي کردم که تحت يورش هاي عيب جويانه، بويژه از سوي مارکسيست ها قرار گرفته ام. من آمادگي باور کردن پارتو را داشتم، زيرا او راه دفاع را به من آموخته بود. (هومنز، 1962: 4)
گرايش هومنز به پارتو، به نگارش کتابي تحت عنوان درآمدي بر پارتو (با همکار چارلز کرتيس) منجر شد که در سال 1934 به چاپ رسيد. انتشار اين کتاب، هومنز را به صورت يک جامعه شناس درآورد، هر چند که کار پارتو تنها کار جامعه شناختي بود که هومنز تا آن زمان مطالعه کرده بود.
در سال 1934 هومنز به عنوان عضو دون پايه ي دانشگاه هاروارد منصوب شد و همين امر موجب گشت تا مسائل مربوط به دکترايش حل و فصل شود. در واقع، او با آن که به يکي از چهره هاي عمده ي جامعه شناسي روزگار خود بدل شد، اما هرگز به درجه ي دکتري دست نيافت. هومنز تا سال 1939 هم چنان عضو دون پايه ي هاروارد بود، و در اين سال ها بيش از پيش به جامعه شناسي علاقمند مي شد. او در 1939 به گروه جامعه شناسي هاروارد پيوست، اما جنگ جهاني دوم اين ارتباط را از هم گسيخت.
هنگامي که هومنز از جنگ بازگشت، گروه روابط اجتماعي هاروارد توسط پارسونز پايه گذاري شده بود که او نيز به آن پيوست. گرچه هومنز برخي از جنبه هاي کار پارسونز را تحسين مي کرد، اما از سبک نظريه پردازي او بسيار انتقاد مي کرد. به هر روي، بين اين دو چهره مشاجره اي طولاني در گرفت و متن آن علناً در صفحات بسياري از کتاب ها و نشريات نقش بست. هومنز استدلال مي کرد که نظريه ي پارسونز به هيچ وجه يک نظريه نيست، بلکه نظام دامن گسترده اي از مقولات فکري است که بيشترِ جنبه هاي جهان اجتماعي را در بر مي گيرد. وانگهي، هومنز معتقد بود که نظريه بايستي بر پايه ي مشاهدات دقيق جهان اجتماعي استوار باشد، در حالي که نظريه ي پارسونز از سطح کلي نظري آغاز شده و سپس به سوي سطح تجربي حرکت مي کرد.
هومنز طي سال ها، انبوهي از مشاهدات تجربي را گردآوري کرده بود، اما تنها در دهه ي 1950 بود که رويکرد نظري قانع کننده اي را براي تحليل اين داده ها پيدا کرد. در واقع، اين نظريه همان رفتارگرايي روان شناختي بود که در عقايد همکار روان شناس و هارواردي اش، بي. اف. اسکينر به بهترين شکل بيان شده بود. هومنز بر اساس همين ديدگاه، نظريه ي مبادله ي خود را به وجود آورد. در اين جا يادآوري اين نکته ي مهم لازم است که هاروارد و محصول نظري عمده اش، کارکردگرايي ساختاري، در اواخر دهه ي 1930 بر جامعه شناسي آمريکا تسلط يافت و جايگاه مکتب شيکاگو و کنش متقابل گرايي نمادين را تصاحب کرد.
مکتب شيکاگو در سراشيب
بحث از مکتب شيکاگو را در ميانه ي دهه ي 1930 و در سراشيبي که اين مکتب به خاطر مرگ ميد، عزيمت پارک، شورش جامعه شناسان شرق آمريکا و برپايي مجله ي مروري بر جامعه شناسي آمريکا دچارش شده بود، رها کرده بوديم؛ اما مکتب شيکاگو از بين نرفته بود و تا اوايل دهه ي 1950 هم چنان نيروي مهمي در جامعه شناسي به شمار مي رفت.شخصيت محوري گروه جامعه شناسي شيکاگو در اين دوره، هربرت بلومر (1987-1900) بود (کنش متقابل نمادين، a 1969). او نماينده ي اصلي آن رويکردي نظري بود که بر پايه ي کارهاي ميد، کولي، زيمل، پارک، توماس و برخي ديگر در شيکاگو توسعه يافته بود. در واقع، اين بلومر بود که در سال 1937 اصطلاح کنش متقابل گرايي نمادين را ابداع کرد. او به واسطه ي آموزش هايش در شيکاگو، در زنده نگه داشتن اين سنت فکري نقش تعيين کننده اي داشته است. بلومر، همچنين مقالاتي را نوشت که براي سرپا نگه داشتن کنش متقابل گرايي نمادين تا دهه ي 1950 وسيله ي مؤثري بودند. مکتب شيکاگو با وجود اين فعاليت هاي پر تب و تاب، بويژه از زماني که بلومر در سال 1952 شيکاگو را به مقصد دانشگاه کاليفرنيا در برکلي ترک کرد، رو به زوال گذاشت. البته مکتب و سنت شيکاگو تا به امروز هم به خاطر هواداران عمده اي که در سراسر آمريکا و جهان پراکنده شده اند، سرزنده و پر نشاط باقي مانده است (سندسترام، مارتين و فاين، 2001).
تحولات نظريه ي مارکسيستي
نظريه ي مارکسيستي از اوايل دهه ي 1900 تا دهه ي 1930 عمدتاً مستقل از جريان اصلي نظريه ي جامعه شناسي، پيوسته توسعه مي يافت. ظهور مکتب انتقادي يا مکتب فرانکفورت از دل مارکسيسم هگلي، دست کم تا اندازه اي، استثنايي بر اين قضيه بود.ايده ي ايجاد يک مکتب به منظور توسعه ي نظريه ي مارکسيستي از آن فليکس جي. وييل بود. مؤسسه ي تحقيقات اجتماعي در 3 فوريه ي 1923 رسماً در فرانکفورت آلمان پايه گذاري شده بود (ژي، 1973؛ ويگرشاوس، 1994)؛ طي اين سالها، شماري از مشهورترين انديشمندان نظريه ي مارکسيستي- ماکس هورکايمر، تئودور آدورنو، اريک فروم، هربرت مارکوزه و اخيراً يورگن هابرماس -را به سوي خود کشانده بود.
مؤسسه تا سال 1934 در آلمان فعاليت مي کرد، اما پس از اين تاريخ و تحت حکومت رژيم نازي، وضعيتش بسيار آزاردهنده و غيرقابل تحمل شده بود. نازي ها براي عقايد مارکسيستي حاکم بر اين مؤسسه فايده اي متصور نبودند، و از آن جا که بسياري از انديشمندان وابسته به آن يهودي بودند، دشمني شان را با آن شديدتر کرده بودند. هورکايمر، رئيس مؤسسه، در سال 1934 به نيويورک رفت تا با رئيس دانشگاه کلمبيا در مورد اوضاع مؤسسه اش تبادل نظر کند. او در کمال تعجب بود که از او براي انتقال مؤسسه اش به آن دانشگاه دعوت شد و حتي ساختماني در محوطه ي دانشگاه به اين منظور برايش پيشنهاد گشت. بدين ترتيب، يکي از کانون هاي نظريه ي مارکسيستي به مرکز جهان سرمايه داري انتقال يافت. مؤسسه تا پايان جنگ در آن جا باقي ماند، اما پس از جنگ، فشارها براي بازگشت آن به آلمان افزايش يافت. هورکايمر در سال 1949 به آلمان بازگشت و مؤسسه را نيز با خود به آن جا برد. با وجود آن که مؤسسه به آلمان منتقل شد، اما بسياري از چهره هاي وابسته به آن، راه هاي مستقلي را در پيش گرفتند.
در اين جا بايد به برخي از مهم ترين جنبه هاي نظريه ي انتقادي اشاره اي داشته باشيم (کلهون و کاراگانيس، 2001). در سال هاي اوليه، وابستگان به مؤسسه ي فرانکفورت به مارکسيسم نسبتاً سنتي گرايش داشتند، و بيشترين توجه خود را به قلمروي اقتصادي معطوف کرده بودند. اما تقريباً از سال 1930 به اين سو، تغيير عمده اي در عقايد اين گروه از انديشمندان به وقوع پيوست و آنها کانون توجه خود را از اقتصاد به نظام فرهنگي انتقال دادند؛ فرهنگ از ديد آنها به نيروي مهمي در جامعه ي سرمايه داري تبديل شده بود. در واقع، اين ديدگاه صورت بسط يافته ي همان موضعي بود که مارکسيست هاي هگلي همچون گئورگ لوکاچ پيش از اين اتخاذ کرده بودند. نظريه پردازان انتقادي براي فهم بهتر قلمروي اقتصادي به آثار ماکس وبر روي آوردند. کوشش براي تلفيق مارکس و وبر، و از اين رهگذر آفرينش « مارکسيسم وبري » (1) (دامس، 1997؛ لووي، 1996) به يکي از جهت گيري هاي خاص مکتب انتقادي تبديل شد و در سال هاي اخير به مشروعيت اين نظريه ي در نزد جامعه شناساني که بيش از پيش به نظريه ي مارکسيستي علاقمند مي شوند، کمک کرد.
دومين گام عمده اي که دست کم برخي از اعضاي مکتب انتقادي برداشته بودند، کاربرد فنون بسيار دقيق علمي - اجتماعي ساخته و پرداخته ي جامعه شناسان آمريکايي در بررسي مسائل مورد علاقه ي مارکسيست ها بود. اين قضيه نيز همانند پذيرش نظريه ي وبري، مکتب انتقادي را براي جامعه شناسان وابسته به جريان اصلي پذيرفتني تر ساخته بود.
سوم آن که، نظريه پردازان انتقادي تلاش کردند تا جهت گيري فردگرايانه ي نظريه ي فرويد را با بينش هاي سطح جامعه نگر و سطح فرهنگي مارکس و وبر تلفيق کنند. اين امر، نظريه ي آنها را در مقايسه با نظريه هاي مارکس و وبر، در نظر بسياري از جامعه شناسان فراگيرتر متجلي ساخت. تلاش براي ترکيب يک چنين نظريه هاي ناهمخواني، دست کم محرک و انگيزه اي براي جامعه شناسان و بسياري ديگر از روشنفکران شده بود.
مکتب انتقادي از دهه ي 1920 به اين سو، کارهاي سودمند بسياري انجام داده است که بخش قابل توجهي از آنها به جامعه شناسان مربوط مي شود. با اين حال، اين مکتب مي بايست تا اواخر دهه ي 1960 در انتظار مي نشست تا توسط شمار زيادي از نظريه پردازان آمريکايي « کشف شود ».
کارل مانهايم و جامعه شناسي معرفت
اکنون به اختصار به کار کارل مانهايم (1947-1893) مي پردازيم (کتلر و مجا، 1995). مانهايم در مجارستان به دنيا آمد، اما مجبور شد که ابتدا به آلمان و بعدها به انگلستان نقل مکان کند. او که از ايدئولوژي هاي مارکس، وبر، زيمل و گئورگ لوکاچِ نومارکسيست تأثير پذيرفته بود، بيشتر به خاطر کارش درباره ي نظام هاي معرفتي (براي مثال، محافظه کاري) مشهور شده است. در واقع، مانهايم به تنهايي ابداع کننده ي حوزه ي جديدي است که به جامعه شناسي معرفت (2) معروف شده است. عقايد او در مورد عقلانيت نيز در خور توجه است؛ مانهايم درون مايه هاي ساخته و پرداخته شده در کار وبر درباره ي اين موضوع را برداشته و آن را به شيوه اي بسيار جمع و جورتر و بسيار واضح تر به بررسي کشيده است (ريتزر، 1998).کارل مانهايم از همان لحظه ي اقامتش در انگلستان، يعني از دهه ي 1930، سرگرم پرورش يک رشته عقايد نظري بود که در نهايت به استقرار پايه هاي يکي از حوزه هاي جامعه شناسي - جامعه شناسي معرفت - انجاميد که هم چنان اهميت خود را حفظ کرده است (مک کارتي، 1996؛ اِستِر، 2001). او کارهايش را بر پايه ي آثار بسياري از انديشمندان پيش از خود، بويژه کارل مارکس پروراند، گرچه به هيچ وجه يک مارکسيست نبود. جامعه شناسي معرفت اساساً به مطالعه ي نظام مند دانش، عقايد و به طور کلي پديده هاي فکري اطلاق مي شود. مانهايم معتقد بود که دانش و شناخت بر مبناي هستي اجتماعي تعيين مي شود. براي مثال، او بر آن بود تا عقايد يک گروه خاص را با موقعيت آن گروه در ساختار اجتماعي ارتباط دهد. در حالي که مارکس عقايد را صرفاً به طبقات اجتماعي نسبت مي داد، مانهايم اين ديدگاه را از طريق مرتبط ساختن عقايد با انواع موقعيت هاي متفاوت در جامعه (براي نمونه، تفاوت هاي موجود بين نسل ها) بسط داد.
مانهايم علاوه بر نقش تعيين کننده اش در خلق جامعه شناسي معرفت، شايد بيشتر به خاطر تمايزي که بين دو نظام فکري يعني ايدئولوژي و آرمان شهر (3) قائل شد، مشهور شده است (بي.ترنر، 1995). ايدئولوژي نوعي نظام فکري است که مي کوشد وضعيت موجود را به واسطه ي تفسير آن با معيارهاي گذشته، در هاله اي قرار داده و حفظ نمايد. برعکس، آرمان شهر نظامي فکري است که سعي دارد از زمان حال فراتر رفته و بر آينده تمرکز کند. تضاد بين ايدئولوژي و آرمان شهر يک واقعيت هميشه حاضر در جامعه است (مانهايم، 1936/1931).
پينوشتها:
1. اين برچسب [Weberian Marxism] در مورد برخي از نظريه پردازان انتقادي بيشتر از بقيه صدق مي کند، و حتي براي توصيف طيف وسيعي از انديشمندان ديگر نيز به کار مي رود (ايگر، 1998).
2. Sociology of knowledge
3. Ideology and utopia
ريتزر، جورج؛ گودمن، داگلاس جي. (1390) نظريه جامعه شناسي مدرن، ترجمه: خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}